نویسنده : 2r3a - ساعت 16:13 روز سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,

 سلام یه عالمه سلام . واقعاً  نمیدونم باید با چه روی بیام اینجا بنویسم ، الان حدود ۵ ماه هست  که اینجا نیومدم  و از خاطرات  قشنگمون از بد اخلاقیامون از دعوا هامون،از خنده هامون، از شب بیداری هامون نگفتم.

 

نمیدونم از کجا  و چی‌ باید بگم  فقط می‌دونم از این به بد می‌خوام دوباره  بیام و اینجا بنویسم از دلتنگیم برای عشقم .

توی این مدت مهم‌ترین اتفاقی‌ که واسمون افتاد و به نظرم خیلی‌ هم مهم بود ( البته واسه من ) این بود که لحظه‌ سال تحویل رو  کنار هم بودیم، پیش هم بودیم  و تو اولین نفری بودی که بعد این که سال تحویل شد باهاش حرف زدم موقع سال تحویل شما با اصرار من رفتی‌ پیش مامان منم ۲ رت نماز خندم، نماز خندم واسه سلامتی خودمون  و خونوادهامون واسه رسیدن به آرزو هامون، که امید وارم که هر دو تامون به کل آرزو هامون برسیم. فعلا

 


نویسنده : 2r3a - ساعت 10:49 روز 5 دی 1389برچسب:,

سکوت میکنم حرفی باقی نمانده قلبم از سینه دارد بیرون می اید من چه دارم برایت تمام هستی ام در دستان توست نوازش کن مرا تا ارام گیرم در عمق وجودت تو را با هیچ تقسیم نخواهم کرد اری تو تنها از ان منی تویی که بودنت برایم دوست داشتنی است میخواهم تنها برای تو باشم دستانت را به دستانم بده و همراه شو کلبه عشقم از ان توست تنها هیز...مش خاموش است تو کبریت بزن انگاه هیچ نخواهم و مست میشوم از هر چه هست از ان توام یادت نرود.....


نویسنده : 2r3a - ساعت 10:39 روز 5 دی 1389برچسب:,

دلم می خواهد دستانت در دستم باشد بر روی سنگ فرش های خیابان ولیعصر قدم زنم تو را به همه نشان دهم که من مغرور تنها تو را میبینم دلم می خواهد از اسمان برف ببارد دلم قهوه تلخ می خواهد که با شیرینی بودنت انرا شیرین ترین بینم می دانی دلم می خواهد با هم کز کنیم با هم در کافه ای خلوت در گاندی تنها چشمانم در چشمت باشد و انگار ک...ه ناب ترین شراب را نوشیدم مست شوم من در تو حل شدم بیا دوریت سخت است


نویسنده : 2r3a - ساعت 10:27 روز 5 دی 1389برچسب:,

در این شب های بارانی،سرابی بس زمستانی،
تو را سوگند به ناولها،به این درگاه روحانی،
بیا نزدم به مهمانی،
صدای مبهم دلتنگ،که سودای جنون دارد،
مرا احوال پاییز است،ولی‌ در این سرای پوچ،زمستان است..زمستانی بس طولانی‌،
...در این غوغای جان فرسا،در این شب‌های بی‌ فردا،در این تاریکی مطلق،در این تثبیت ویرانی،
تو باشی‌ زندگی‌ اینجاست،بیا من بیا با ما،،،
رهایی ده‌‌‌ از این شبهای طولانی‌،
از این چرخابهٔ بی‌ رحم چوگانی،از این بیهوده در شب سجده کردن های سبحانی،از این شب زنده داری‌های نا مجهول،
از این خاموش گری های دلو این قبله‌های زرد نورانی،از این نا کس گری‌های به ظاهر سوقه رحمانی،
از این حسرت ستیزی‌های ربانی
از این پرسش که اکنون در چه حالیو من از،بالا نشسته دائماً شاکی‌،به پوچی میگرایم از نبودت من به هر انی‌،
از این شب قصه گفتن‌های پی‌ در پی‌،
از این می‌ خانه‌های سرخوش بی‌ می‌
از این درویش پذیری‌های ناخواسته
از این دل‌ نا امیدی‌های بی‌ شأعب
بیا امشب به این توفیق صدایم کن از این دلتنگی مبحوس زندانی،
رهایم کن..بیا امشب به مهمانی،
بیا کنج سفر بازا،
بیا با دل‌ مدارا کن،
در این خانه چه بلوا ایست،
صدای من هجوم تلخ صبح دلتنگیست،
زمستان است،زمستانی بس،بی‌ رحمو بحرانی،
بیا هیزم بکش تنهاییم را تا دلم،در اوج این سرمای نا خوانده،زمستان را حریفی بس قدر باشد،بهاری جلوه گر‌ باشد در آن سوی تلاطم‌های طوفانی،
بیا پیشم..فقط امشب بیا پیشم به مهمانی،
به دیدارت،سرابی مینشیند کنج این خانه،شبی متنانه با صبر واژه‌های نابسامانی،شبی بی‌ رحم از این،درد التماس‌های پنهانی،
بیا امشب به مهمانی که بی‌ تو،تن‌ هدر شد در این بشکسته کولاک جوانی،
فقط امشب بیا به مهمانی،
تو از من چه میدانی،،،،،،،،


نویسنده : 2r3a - ساعت 4:24 روز 30 آذر 1389برچسب:,


نویسنده : 2r3a - ساعت 4:21 روز 30 آذر 1389برچسب:,

 


نویسنده : 2r3a - ساعت 3:26 روز 30 آذر 1389برچسب:,

 

سلام عشقم.خوبی‌ نفسم ؟ ببخشید که بازم دیر شد خودت  که میدونی‌ همش اینجا پیش هم بودیم، از کجا بگم از قابل عاشورا تاسوعا بگم که همش با هم بودیم، از اونجا میگم که من دلم عاشورا خواست و‌ دعوت شدم که برم ولی‌ به خاطره این که با هم باشیم تعطیلات رو نرفتم دعوت شدیم از طرف سفارت که بریم اونجا واسه عزاداری ولی‌ من نرفتم به خاطره این که اصلا دوس نداشتم تنهات بذارم اونم تو تعطیلات،خلاصه این که امسال عاشورا رو با هم بودیم با هم نوحه گذشتیم وقتایی که من دلم می‌خواست نوحه واسم میذاشتی شب عاشورا  با هم دعا خوندیم واسه بابای گل فاتحه خوندیم واسه عشقمون دعا کردیم واسه سلامتی مامانای جفتمون دعا کردیم خلاصه کلی‌ دعا کردیم البته تورو نمیدونم .بعدش با سعید و منو تو یکم نوحه گوش دادیم،تاسوعا جای نرفتی عاشورا هم نرفتی فقط شب شام غریبان با زور فرستادمت بیرون کلی‌ بچها بهت زنگ زدن تو هم رفتی‌ البته باکلی اصرار،بعدش این که چند روز پیش آقا رضا متاسفانه تصادف کردن و به دلیل نداشتن گواهی نامه مجبور شدی که تو بگی‌ راننده بودم و چند روز هم پی‌ اون کارا باشی‌ ،خبر بده دیگه این که تو این چند روزه ۲ بار شارژ کردی اینترنتت رو و از اونجایی‌ که تو که انجمادی و من عجول همش حرص میخوردم و در آخر تو با سردیه خودت حلش کردی،دیگه این که چند شب پیش یه خورده دلت گرفته بود یکم نشستیم با هم حرف زدیم و‌ درد دل‌ کردیم ،امروز به نتیجه ی خوبی‌ رسیدیم البته اگه شما کوتاهی نکنی‌  و  پا به پام بیای‌ .امیدوارم بتونیم به صحبتایی که کردیم با هم عمل کنیم، نمیدونم چرا امروز این قد دلم هوس  نقاشی‌ کشیدن کرد نشستم کلی‌ نقاشی‌ کشیدم یه جوری احساس کردم کلی‌ خالی‌ شدم انقد حس خوبی‌ بود ولی‌ متاسفانه هیشکی منو نمیفهمه هیشکی حتی تو من همه‌رو اگه نتونم درک کنم حد عقل تلاشمو می‌کنم که ناراحت نکنم کسیو یا این که اگه ناراحته ناراحتیش رو بیشتر نکنم ولی‌ هیشکی تا حالا نتونسته باری از رو دوش ناراحتیم بر داره یا این که اگه ناراحت بودم یکم آرومم کنه  متاسفانه ،دیگه این که فردا شب یلداست و من برای دومین بار به دور ازخونوادم و عزیزام باید طولانی‌ترین شب سال رو تو خلوته تنهایی هام بگذرونم.حمیدم پیشاپیش شب یلدا رو به تو و خانوادهٔ عزیزت تبریک میگم امیدوارم شب خوبی‌ داشته باشید عمرت ۱۰۰ شب یلدا عشقم دوستت دارم


نویسنده : 2r3a - ساعت 18:27 روز 10 آذر 1389برچسب:,

سلام عزیز دلم،جیگرم حمیددد.خوبی‌ نفسم ؟ الان کنارمی  و دارم مینویسم.می‌خوام از این ۸ روزی که کلا کل شبانه روز رو با هم بودیم بگم ،از خندهامون و ناراحتی هامون بگم.چند روز تعطیلی‌ پیدا کردیم  و تصمیم گرفتیم کل این تعطیلات رو با هم باشیم و شبانه روزمون رو  با هم طی کنیم.۴شنبه ۳آذر ماه به دلیل الودگی هوا  تهران  تعطیل بود و ۵شنبه هم که عید غدیر خم بود و بعدش هم که جمعه که تعطیل بود  و بعدش که میرسه به شنبه ۱شنبه که من تعطیل بودم تصمیم گرفتم که کل این تعطیلات رو با هم بمونیم.هر دو تایمون کل کارامون رو کنسل کردیم  واسه این چند روزو که کنار هم خوش بگذرونیم اما خبر نداشتیم که قراره به بد‌ترین روز‌های با هم بودنمون تبدیل بشه،همه چی‌ با یه آف تو یاهو شروع شد افی که تورو به هم ریخت بد از پرسجو شدن فهمیدم که الناز خانم دارن در مورد من کلی‌ بد گویی می کنم  ،حمید  خیلی‌ وقتا خیلی‌ از دوستامون میومدن یه چیزی راجع به تو به من میگفتن ولی‌ هیچ کدوم رو باور نمیکردم یعنی‌ نمی خواستم باور کنم که همچین چیزی هست و یا این که خواهد بود تا اون روز ازت خواهش کردم  و خودت واسم تعریف کردی ،گفتی‌ و گفتی‌ و گفتی‌ فقط گوش  کردم به حرفات گوش کردم و  شیکستم تو خودم گوش کردم  و اشک ریختم اصلا فکر نمیکردم که بخوام این جوری اذیت شم ،اصلا فکر نمیکردم که تونسته باشی‌ این کارو با من بکنی‌ ،حمید تو رفته بودی با کسی‌ که میدونستی از من بدش میاد و متقابلأ منم ازش متنفرم پریده بودی از چیزی که متنفر بودم انجامش داده بودی بدونه این که به من به شخصیت من فکر کنی‌،تو میدونستی من دوستت دارم چطور دلت اومد منو تنها بذاری؟؟؟ حمید چطوری تونستی این کارو با من بکنی؟؟؟‌ در صورتی‌ که میدونستی اگه فقط بهم بگی‌ برو میرم طوری که دیگه هیچ اثری ازم نبینی حمید شیکوندیم ،اون چند شب بد‌ترین شبام بود کلی‌ گریه کردم دقیقا یادمه از ساعت ۷ شب گریه کردم تا ۴ صبح طوری بود که دیگه چشم باز نمی‌شد میخواستم دلمو واسه همیشه بسپرم به خاک واسه همیشه می‌خواستم دلمو واسه همیشه ازت پس بگیرم واسه همیشه،خیلی‌ ازم معذرت خواهی‌ کرد و ابراز پشیمونی کردی منم کلی‌ سرت داد زدم اصلا اون لحظه‌ها هیچی‌ نمی‌فهمیدم فقط یه جوری دوس داشتم داد بزنم سر عالم و ادم دوس داشتم تقاص این همه اشکامو ازت بگیرم حمید می‌خواستم برم واسه همیشه ولی‌ دلم نذاشت میدونستم اگه این جوری برم دلم واسه همیشه پیشت میمونه واسه همیشه ،من بهت گفت بودم اگه هر لحظه بهم گفتی‌ برو میرم واسه  همیشه ولی‌......اون شب عصبانی‌ بودم گوشی که کادو  بود رو زدم تو دیوار شیکوندم ،اون شب ساعت ۱۰ شب با کلی‌ سرما خواستم برم فقط برم جایی که هیشکی نباشه  و اشک بریزم که داییم نذاشت رفتم تو اتاق کلی‌ گریه کردم اون شب از همه چی و از همه کس متنفر شدم از همه بدم میومد داییم هیچی نمیگفت فقط نگام میکرد  هرچی‌ ازم پرسید نتونستم هیچی‌ بگم فقط اشک ریختم تا این که کیاناز واسش تعریف کرده بود  گفت بود که همچین قضیه ای بین منو تو اتفاق افتاده خیلی‌ سعی‌ کرد دل‌ داریم بده ولی‌ نمیدونم چرا نمیتونستم اصلا هیشکیو بفهمم فقط احساس کردم تمومه حرفای الناز،پدی،وحید،همه داره واسم ثابت می‌شه از خودم بدم میومد احساس کردم کاملا به بازی‌ گرفته شده بودم و شخصیتم خورد شده بود پیش همه.که تصمیم گرفتم برم واسه همیشه و بشم یه خاطره فقط واسه جفتمون تو همش میگفتی‌ نرو ... ولی‌ من اون ثانیه از خشم پره پر بودم هیچی نمیدم .خلاصه با همهٔ این تفاصیر تصمیم گرفتم بمونم  و تو قول دادی که هر وقت خواستی‌ خودت بهم بگی‌ برو.اون روز با تمومه سختی و بعدی تموم شد تا این که فرداش ازت خواستم ایده یاهو رو باز کنی‌ باز اونجا بود که آتیش گرفتم منو گذشته بودی تو قسمت دوستای عادی ولی‌ الناز رو گذشته بودی تو قسمت لاو این کار منو به اوج عصبانیت رسوند کلی‌ بهت حرف زدم و کلی‌ داد زدم کلی‌ بهت فحش دادم اون لحظه از همه متنفر بودم از همه حتی تو ...... ولی‌ بازم نتونستم برم  بازم  دلم جلو راهم رو گرفت....موندم و تو هم یه قول‌های بهم دادی منم همه رو بخشیدم ولی‌ حمید نمیتونم فراموش کنم نمیدونم چرا بعضی‌ وقتا یادم می افته کلی‌ عصابم به هم میریزه کلی‌ از این ناراحت میشم که چرا تو یک بار از من طرف داری نکردی با این که می‌دونستی‌ دارن اشتباه می‌کنن همشون نخواستی که بهشون بگی‌ که به شما هیچ ربطی‌ نداره از این ناراحتم که تونستی و نکردی اگه میدنستم که نمیتونی‌ شاید ناراحت نمیشدم از این ناراحتم که میتونی‌ و انجام نمیدی... عیب نداره  خدای من هم بزرگ .از این بحثا بیام بیرون عصابم بازم به هم ریخت. دیگه این که با بهار  و محمود آشنا شدیم که تو از هیچ کدومشون خوشت نمیاد. دیگه این که  شما شنبه و یک شنبه  هم نرفتی سر کار و دوشنبه و   سه شنبه هم که باز در خدمتتون بودیم و باز این چهارشنبه و پنچ شنبه هم که به دلیل الودگی هوا تعطیل شد جمعه هم که باز تعطیل این الودگی هوا باعث شد بتونیم کلی‌ با هم باشیم دیروزهم یه اید تو اوو ساختیم که به راحتی‌ می‌تونیم دو نفری با هم صحبت کنیم طوری که  این قضیه باعث شد من برخلاف میلم به کایناز دروغ بگم و بگم که دارم میرم مسافرت تا بتونیم بیشتر با هم باشیم،امروز صبح شهلا جاهد رو اعدام کردن خدایش بیامرزد.این چندشب همش با هم می‌خوابیم  و  با هم بیدار میشیم با هم میخندیم  و با هم ناراحت میشیم از خدا می‌خوام که با هم بودنمون رو عاقلانه تر و برنامه ریزی شده تر کنه از خدا می‌خوام که خندهامون بیشتر  و ناراحتیامون رو کم تر کنه از خدا می‌خوام که تا همیشه همین جوری دوست داشته باشم ،حمید اینو بدون که  چه با من باشی‌ چه نه تا آخر عمرم دوستت خواهم داشت و هیچ کس دیگه نمیتونه جائی که تو قلبم پر کردی رو پر کنه هیچ کس....خوب من کم کم برم که یه موقع زیر آبی نری بیام پیشت حواسم بهت باشه که دوباره شلوارت دو تا نشه فعلا یا حق


نویسنده : 2r3a - ساعت 22:55 روز 26 آبان 1389برچسب:,

سلام عزیز دلم، خوبی‌ حمیدم. خوبی‌ گلم؟چه خبرا؟الان که دارم مینویسم تو کنارمی ولی‌ نمیبینی چون چون میخواهی‌ خودت بری و  بخونی دوس داری واست سورپرایز باشه،خوب از کجا شروع کنم ؟ از ۷ علیرضا میگم که به خاطره این که نتونستی جای خالی‌ علیرضا رو ببینی‌ نرفتی متاسفانه فقط رفتی‌ پول و  ماشین بهشون دادی بر گشتی خونه پیش خودم.دیگه دیگه دیگه خبر خاصی‌ نیس جز دوستاشتن روز به روز بیشترت امروز هم که من عصاب مصابم خرابه در حد تیم ملی‌ فوتبال برزیل،چرا گفتم برزیل چون تیم مورد علاقهٔ منو شماست خدای ببین چقدر تفاهم داریم ،من پرسپولیسیم تو هم،تو عشق فسنجونی منم،من عشق توام تو هم.الان من یه جوری توهم فانتزی زدم از اعصاب داغون.بله دیگه این که لطفا فردا یادتون نره از تو جیب لباستون اون کاغذو بیارید چون موضوع داره حیثیتی می‌شه،دیگه این که شما کلا خواب هم که ندارید از این بابت بسی‌ هم خردسندیم،آها خبر آخر این که تازه امروز مطلع شدیم زن دیوید بکهام به رحمت خدا رفته خدا رحمتش کنه بهتون تسلیت میگم هرچی‌ خاک اوشونه بود عمر ایشون بشه منم تو غمه خودتون شریک بدونین ،دیگه این که ۲ تا از شیشه‌های ماشینم بی‌ دلیل خورد شد ، موبایلم قفل شده دیگه این که دوست دارم خیلی‌ زیاد به چشماتم خیلی‌ میادراستی عیدت مبارک عشقم دیروزم کلی با هم دعا خوندیم یه اصرار تو فعلا یا علی به دست اون بالای می سپرمت


نویسنده : 2r3a - ساعت 23:21 روز 24 آبان 1389برچسب:,

در میان هزاران کلمه تو را می یابم
تو را آرام و آهسته می بویم
و دوباره میان آنها پنهانت می کنم
تا ندانی که هنوز دوستت دارم